۱۳ خرداد ۱۳۶۸ مصادف است با سالمرگ خمینی. کمتر از یکسال پیشاز این در تیرماه ۱۳۶۷ خمینی جام زهر آتش بس در جنگ ضدمیهنی با عراق را سرکشید. جنگی که تنها دستآوردش بیش از میلیون کشته، مجروح و معلول و هزار میلیارد دلار خسارت فقط برای طرف ایرانی بود.
خمینی تنها زمانی به آتشبس تن داد که تهدید سرنگونی را تا بن استخوان لمس کرد؛ زمانی که ارتش آزادیبخش ملی
ایران با سلسله عملیات متمرکز درعملیات آفتاب (فروردین ۱۳۶۷) و چلچراغ (۳۰
خرداد ۱۳۶۷) لشکرهای ۷۷ خراسان و ۱۶ زرهی قزوین در فکه و شهر مهران درهم شکست و پیروزهای چشمگیری به دست بیاورد.
خمینی درست یکماه بعد، در
حالی که تا پیش از این عملیات، همچنان بر شعار دجالگرانیه فتح قدس از طریق کربلا اسرار میورزید..!
به گفته خودش ناگزیر آبروی نداشته را با خدا معامله کرد و جام زهر نوشید و دهماه بعد دق کرد و مرد...
اما راستی خمینی که بود و
چگونه به قدرت رسید؟
چه عواملی باعث شد که خمینی بتواند روی موج انقلاب مردم ایران سوار
شده و رهبری آن را برباید...؟
خمینی؛ موج سوار حرفهیی...!
واقعیت این است که خمینی
نه انقلابی بود و نه حتی مسلمان...!
خمینی کمترین ایمانی به خدا و روز حسابرسی نداشت و به مصداق آیه ۲۰۴ و ۲۰۵ سوره بقره دشمن خدا وهلاک کننده اقتصاد و نسل انسان بود.
او کوچکترین تلاشی برای آزادی و عدالت در ایران نداشت. در کارنامه او هیچ
فعالیت سیاسی و مبارزاتی وجود ندارد. تنها تحرک سیاسی او در سال ۱۳۴۲ درمخالفت با
اصلاحات ارضی شاه نه به دلیل وابستگیش به استعمار و مخالفت با
دیکتاتوری، بلکه مخالفت با دو ماده از اصلاحات ارضی شاه بود.
اول «اصلاحات
ارضی» که بر ضد منافع فئودالها بود و دوم هم حق «رأی
زنان!!» که نشاندهنده موضع ارتجاعیش بود...!
بنابراین خمینی تنها هدفش کسب قدرت بود. او روی موج انقلابی سوار شد که سودای آزادی و استقلال ایران
را داشت. انقلابی که انقلابیون واقعی مجاهدین خلق و فدائیان خلق قیمت آن را دادند و موتور
آنرا در اواسط دهه ۴۰ روشن کرده بودند. اما اغلب رهبران این دو سازمان انقلابی
توسط ساواک یا اعدام شده و یا در زندانها اسیر بودند. مسعود رجوی تا سی دیماه ۱۳۵۷
تنها ۲۰ روز پیش از سقوط رژیم شاه هنوز در زندان بود.
شاه نه فقط نیروهای
انقلابی مانند مجاهدین یا فداییها، بلکه حتی نیروهای رفرمیست مانند جبههملی و نهضت آزادی را هم نمیتوانست
تحمل کند و آنها هم از سال ۴۲ یا منحل و یا اینکه از کشور خارج شده بودند. در ۱۱
اسفند ۱۳۵۳ که شاه پس از سرکوب نیروهای انقلابی احساس قدرت زیادی میکرد، حتی دو
حزب نمایشی «ایران نوین» به دبیرکلی امیرعباس هویدا و «پان ایرانیست» به دبیرکلی
محسن پزشکپور را هم تعطیل و هر دو حزب را در حزب واحدی بنام رستاخیز ادغام
کرد و رسما تک حزبی شد!! همان کاری که خمینی تنها ۱۲ سال بعد، در مورد سایر احزاب
فرمایشی مثل حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی!! کرد، با این
تفاوت که این دو در حزب واحدی ادغام نشدند.
در عوض سرکوب نیروهای
رفرمیست و انقلابی ساواک به آخوندها میدان داد. آخوندهایی که دارای یک تشکل سنتی
بنام مساجد بودند، مساجدی که از حوزه علمیه تغذیه میشدند، انتشارات رسمی و علنی
داشتند، درآمد مالی عظیمی تحت عنوان سهم امام از مردم و بطور مشخص بازار اخذ میکردند
و توسط مراجع مختلف کنترل و هدایت میشدند، اغلب آنان با خمینی در عراق در ارتباط
بودند. در هر ده کورهیی یک مسجد و یک آخوندی بود که در سلسله مراتب آخوندی به
حوزه وصل بود و خط میگرفت. به این ترتیب در خلاء نیروهای سیاسی آخوندها از سال ۴۲
تا ۵۷ با دست باز افکار و دیدگاهای خود رو به جامعه تزریق نمودند... ساواک نه تنها
جلوی فعالیت آنها را نمیگرفت بلکه به آنها میدان هم میداد. راستی چرا...؟
شاه چرا به آخوندها میدان
داد...؟
از سال ۱۹۴۷ (۱۳۲۶ شمسی)
تا سقوط شوروی در سال ۱۹۹۱ (۱۳۷۰) به مدت ۴۴ سال فضای غالب بر مناسبات بینالمللی
در اثر رقابت بین دو بلوک شوروی و آمریکا را دوران «جنگ سرد» مینامند. در این
دوران سیاستهای منطقهیی و بینالمللی تحتتأثیر جنگ سرد بین دو قطب آمریکا و شوروی
قرار داشت.
سلطنت محمدرضا پهلوی
(شهریور ۱۳۲۰ تا بهمن ماه ۱۳۵۷) به مدت ۳۷ تماما در دوران جنگ سرد سپری
شد. شاه به دلیل وابستگیش به آمریکا از سیاستها این کشور در مقابله با
شوروی پیروی میکرد. بخصوص اینکه ایران با ۲۵۰۰ کیلومتر مرز مشترک با اتحادجماهیر
شوروی از یک سو و از سوی دیگر تسلط ژئوپلتیک بر خلیج فارس و دریای عمان معبر ۵۰
درصد نفت جهان، ایران را در موقعیت ژئوپلتیکی ویژهیی قرار میداد. موقعیتی که
برژینسکی در کتاب هلال بحران ژئواستراتژیک نامید. کما اینکه شاه به ژاندارم منطقه
معروف بود یعنی مابه ازاء آمریکا در این منطقه از منافع بلوک غرب حفاظت میکرد. بهخاطر
همین موقعیت بود که ارتش شاه در جنگ ظفار شرکت کرد و جنبشهای آزادیبخش آن را
سرکوب نمود. شرکت بخشی از نیروهای هوایی ایران در مأموریتهای جنگی در ویتنام نیز
از آن جمله است.
بنابراین شاه در فضای
ناشی از جنگ سرد، تهدید سطلنت خود را نه از سوی آخوندهای مرتجع، بلکه از سوی
جوانانی که گرایشات چپ داشتند و از دید او در اردوگاه شوروی دستهبندی میشدند، میدانست. به همین دلیل هم در طول
حکومتش آخوندها را همواره یک متحده بالفعل در مقابله با تهدید کمونیسم!! دانسته و
به آنها دست باز میداد تا مانع گسترش تفکرات چپ در میان جوانان شود. تصادفی نیست
که هم شاه و هم خمینی هر دو یک اتهام مشترک به مجاهدین میزدند شاه مجاهدین را
«مارکسیست اسلامی!!» معرفی میکرد و خمینی هم التقاطی و منافق.
همچنین تصادفی نیست که
آخوند مکارم شیرازی از مراجع تقلید و از عناصر مرتجع باند خمینی به دلیل انتشار
کتاب فیلسوف نماها در سال ۱۳۳۴ که نوک تیز حملهاش به مارکسیستها بود از دست شاه
جایزه گرفت.
مارکسیسم یک تهدید یا
بهانهیی برای سرکوب؟
واقعیت این است که هیچگاه
در هیچ مقطعی در تاریخ ایران تصور اینکه در ایران یک حکومت کمونیستی روی کار بیاید
نبود. اولا به دلیل بافت مذهبی ایران اساسا زمینه اجتماعی نداشت. ثانیا
به لحاظ تاریخی به دلیل دخالتهای روسیه در دوران قاجار و بعد از آن در دوران مصدق سیاست
شوروی مبنی بر موازنه مثبت که توسط حزب توده اعمال میشد و خیانتی که به مصدق کرد.
مردم ایران هیچ اعتمادی به همسایه شمالی نداشتند و هر اقدامی به دلیل دافعه مردم
به شکست منجر شد.
بنابراین اتهام مارکسیست
اسلامی به گروههایی مانند مجاهدین، تنها یک حربه تبلیغاتی و روانی برای فراهم
نمودن فضای مناسب سیاسی در جامعه مذهبی ایران، به منظور سرکوب مجاهدین بود. کمااینکه
خمینی هم برای سرکوب و قتلعام مجاهدین از اتهام التقاطی و «منافق بدتر از کفار»
استفاده کرد.
دستهای پشت پرده؛ انتقال مسالمت آمیز قدرت!
با روی کار آمدن کارتر
(۱۹۷۷ - ۱۹۸۱) در سال ۵۵ با سیاست حقوق بشر، فشار روی شاه برای توقف سرکوب آغاز
شد. شاه ناگزیر فضای باز سیاسی را اعلام کرد. در مرداد ۱۳۵۶ دولت هویدا برکنار شد
و جمشید آموزگار به نخست وزیری رسید. همزمان اختیارات ساواک محدود شد. وضع زندانها
و زندانیان سیاسی تغییر کرد. سانسور مطبوعات تا حدودی برداشته شد. فضای باز سیاسی
عاملی شد که آتش زیر خاکستر شعلهور شود و تظاهرات سیاسی علیه رژیم شاه آغاز شد.
زمانی که آمریکا به
این نتیجه رسید که انقلاب ایران قابل کنترل نیست، به منظور جلوگیری از رادیکال شدن
جنبش انقلابی؛ در کنفرانس گوادولوپ با سران کشورهای صنعتی، خواهان یک گذار مسالمتآمیز
بین شاه و خمینی شد. زیرا ارتجاع خمینی تهدیدی برای منافع آمریکا محسوب نمیشد.
منافع آمریکا
ایجاب میکرد که در خط مقدم جنگ سرد در ایرانی که دارای ۲۵۰۰ کیلومتر مرز مشترک با
شوروی است؛ به هر قیمت مانع به قهر کشیده شدن انقلاب شود. زیرا در این صورت
نیروهای انقلابی به دلیل پتانسیل ظرفیت و توان سازماندهی میتوانستند قدرت را در
دست بگیرند و در این صورت یک شکست فاجعه بار برای آمریکا و یک پیروزی برای شوروی
محسوب میشد.
مأموریت ژنرال هویزر چه
بود؟
پس از اینکه آمریکا در
نوفل لوشاتو تضمینهای لازم را از خمینی گرفت. هماهنگیهای ضروری برای انتقال مسالمتآمیز قدرت بین نمایندگان خمینی و فرستادگان آمریکا انجام شد که
به دنبال آن ژنرال هویزر مأموریت پیدا کرد که به ایران رفته؛ اولا شاه را از کشور
خارج کند، سپس کنترل سران ارتش را بدست گرفته و با اعلام بیطرفی ارتش را خنثی و
ورود خمینی را در امنیت کامل تضمین نماید. او در ایران با فرماندة ارتش تیمسار
قرباغی، آخوند محمد بهشتی و مهندس بازرگان هماهنگیهای لازم را به عمل آورد.
نتیجه:
به این ترتیب در اثر ۵۷ سال دیکتاتوری پهلوی و در اثر از دور خارج شدن
نیروهای اصلاح طلب ملی یا رفرمیست همچنین سرکوب نیروهای انقلابی، بخصوص در اثر
متلاشی شدن سازمان مجاهدین خلق ایران در کودتای اپورتونیستی (سال ۱۳۵۴)، سرانجام
خمینی خلاء یک نیروی ملی و مردمی را پر کرد، رهبری انقلاب را ربود و سپس حق حاکمیت
مردم را به ولایت فقیه و حاکمیت آخوندهای فوق
ارتجاعی، تبدیل کرد. خمینی انقلاب را ربود و سلطنت فقیه را بر گرده مردم
ایران تحمیل کرد. زیرا مردم در سال ۱۳۵۷ میدانستند که چه نمیخواهند اما
بوضوح روشن نبود که چه میخواهند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر