سیاست مماشات؛ عامل جنگ یا صلح!
Appeasement
جنگ جهانی اول در نوامبر
۱۹۱۸ به پایان رسید،
بیش از دو میلیون آلمانی
در این جنگ کشته شدند و تنها دستآورد آن شکستی حقارت بار بود!
درپی این شکست، شورشهای
خیابانی به یک انقلاب سوسیالیستی تبدیل گردید.
هزاران دستراستی افراطی
و بخصوص اقشار مرتجع ارتشِ شکست خورده،
اقدام به تشکیل گروههای
شبهنظامی بنام «فرایکور» کردند تا به این وسیله با بلشویسم! که به تازگی در روسیه
با یک انقلاب مردمی به قدرت رسید بود در آلمان مقابله نمایند.
اعتقاد آنها بر روی دو
پایه استوار بود یهودستیزی! و مقابله با کمونیسم!
افکاری که بعدها هیتلر آن
را عملی کرد!
عقاید یهودستیزانه فرایکورها
دو علت داشت نخست به این دلیل که بسیاری از رهبران کمونیست آلمان یهودی بودند و
دوم اینکه فرایکورها یهودیان و کمونیستها را مسبب شکست در جنگ میدانستند.
اگر چه هیتلر هیچگاه عضو
«فرایکور» نبود اما او بعدها همان عقاید را در کتاب نبرد من به تفصیل بیان کرد
یکی از بدنامترین
گروههای فرایکور نمادی را برای خود برگزید که مفهوم نژادپرستانه داشت «صلیب
شکسته»! یا «سواستیکا»…
1933 آلمان؛ آدولف هیتلر
رهبر حزب ناسیونالسوسیالیست در انتخابات به قدرت میرسد.
بحران اقتصادی سال 1929
در آمریکا و قطع کمکهای اقتصادی آمریکا به جمهوری وایمار،
جنگ قدرت بین احزاب چپ و
لیبرال،
سیاستهای غلط اقتصادیِ
دولت چپ در جمهوری عواملی بودند که باعث جذب طبقه متوسط آلمان به حزب نازی گردید.
هیتلر بین سالهای 1933 تا
1939 نخست با سرکوب کمونیستها و یهودیان و در گام بعد با انحلال سایر احزاب؛ جمهوری
وایمار را به یک دیکتاتوری سرکوبگر نظامی تبدیل نمود.
هیتلر به موازات سرکوب در
داخل کشور؛ با یک اقدام زیرکانه با سوار شدن بر موج گرایش خودبخودی ضدجنگ و دامن
زدن به آن که تحتتأثیر ویرانیها جنگ اول جهانی، مردم اروپا را دربرگرفته بود.
ماشین جنگی خود را بازسازی نمودند.
این صلحطلبی برحق کمکم
به یک گرایش پاسیفیستی، «حفظ صلح به هر قیمت» تبدیل گردید.
احزاب سیاسی انگلستان در
رقابت برای کسب آراء مردم بجای آگاه نمودن آنان نسبت به تهدیدات جنگ و ظهور فاشیزم
در آلمان، بیشتر دبنالهروی توده مردم بودند تا رهبری و هدایت آنان!
سياست مماشات با
دیکتاتورها از سال 1937، با شروع نخستوزيري نويل چمبرلين در بريتانيا در دستورکار
دولت انگلستان قرارگرفت.
هدف رسمی و اعلام شدة
سیاست مماشات از دیکتاتورها، جلوگيري از وقوع جنگ به هر قیمت بود.
اگرچه در آغاز موفقیتهای
ظاهری بدست آورد. اما سرانجام سياست چمبرلين در «اوج پيروزي»، به يک شکست قطعي
براي صلحِ اروپا و فاجعهیی مهيب براي کل جهان منجرشد.
گرچه «سياست مماشات »
بنام چمبرلين و امضاي معاهده به اصطلاح «صلح» مونيخ در سال 1938 در تاریخ به ثبت
رسیده است؛ اما سياست خارجي دولت انگلستان دردهه سي میلادی، پيش از نخستوزيري
چمبرلين سیاست غالب در انگلستان بوده است.
تفکر پاسیفتستی به ویژه
در بین نسل جوان انگلستان به حدی رسوخ کرده بود که در سال 1933 در یک بیانیه
نوشتند:
«ما قسم می خوریم که تحت
هیچ شرایطی حاضربه جنگ برای کشور نیستیم…»
چرچیل بعدها در خاطرات
خود در مورد این بیانه مینویسد:
«دانشجویان نادانی که این
بیانیه را تصویب کرده بودند شاید فکر نمیکردند که به زودی عازم میدان جنگ خواهند
شد و در راه دفاع ازکشورشان مجبورند یا پیروز شوند و یا با افتخار جان بسپارند.
آنها نمیدانستند که نامشان دراین راه بهمثابه کوشاترین نسل بزرگ شده درسرزمین ما
ثبت خواهد شد. اما نسل مسنتر چی؟ آنها دیگر برای جبران خطا و غفلت خود به سختی میتوانستند
فرصت یابند و اشتباهات خود را در نبرد با فاشیسم رفع کنند».
تجربه تاريخ نشان داد که
سیاست مماشات پیش از آنکه مانع جنگ شود؛ از قضا خود مسبب جنگ شد!
هیتلر و متحدینش
تنها زیر چتر سیاست مماشات بود که فرصت یافتند به اهداف توسعه طلبانة خود جامة عمل
بپوشانند و سرانجام اروپا و جهان را به کام آتش جنگی با 60 میلیون کشته و نابودی
کامل اروپا فرو بردند.
سياست مماشات با
ديکتاتورها، درست برخلاف آنچه که مدعیان این سیاست تبلیغ مینمودند خود به عامل
جنگ تبدیل گردید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر